{لعنت بر آل خلیفه!...}

{قضیه ی لاله ها..}

خیابان اصلی، در نزدیکی قصری بزرگ قرار داشت. هوا گرم بود و خورشید خیلی تیز بر صورت مردمان در حال حرکت می تابید..
در دست مردمان، پلاکارد هایی با جملاتی سنگین دیده می شد.
گویی مردم آمده بودند تا یک عمر سکوت را جبران کنند و قفل بزرگ در برابر اسیران را با فریاد و کمک هم بشکنند...

در خیابان اصلی لبالب صدای معترضان، سکوت را غرق کرده بود.
در انتهای خیابان، دقیقا در اتاقی گرفته و سرشار از سکوت، مردی چهار شانه و قد بلند، با نگاهی که شرارت از آن می بارید، به مردمان می نگریست..


مرد، در ذهنش، نقشه هایی شوم می کشید. سیل مردم به چند قدمی در قصر مجلل رسید...
پلیس های ضد شورش، سعی کردند مردمان شجاع را با اسپری اشک آور و قدرت زور، و ستمگری بترسانند تا آنها از فریاد زدن حقیقت بترسند...



اما مردم، با اراده ای محکم و نگاه هایی پر از صلابت به فریاد زدن و حمایت از مظلومان ادامه دادند تا اینکه، شاهزاده ی سیاهی، وارد شد و در برابر سیلی از معترضان، ایستاد!..
نظامیان گارد سلطنتی که تا چند دقیقه پیش رفتار معترضان را زیر نظر داشتند، به دستور شاهزاده ی سیاهی، وارد جمع مردم شدند...

صدای تیرهای هوایی بلند شد و در مقابل چشم معترضان، لاله های زیادی رویید.
بوی خون و باروت فضا را پر کرده بود،
و خیابان، پیکر های بی جان لاله های سرخ را در آغوش کشیده بود...🥀




این تازه قسمتی از شرارت های فرمانده گارد سلطنتی بحرین است، که نامش در این داستان
{شاهزاده ی سیاهی} ثبت شده است...
لعنت خداوند بر او باد...❗










#فریاد_حقیقت_معترضان_بحرینی
#حقیقت
#برای_حقیقت_می_جنگیم










{اسرا_بانوی فلسطین 🇵🇸🇮🇷🇾🇪}
دیدگاه ها (۰)

{هزار بار لعنت بر متجاوزان سعودی_اماراتی..!}

{یمن قهرمان ما}

{اسرائیل...نماد قومی ظالم و ستمکار..}

{افول اسرائیل..}

تکپارتی

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

ماراتن کیش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط